صبحش شروع میشود ... باز به آینه قبل هر کاری صبح بخیر میگوید و مشغول رنگ آمیزی خود میشود ! زمان همین طور میگذرد و او مشغول ترکیب کردن رنگ دلخواه خود برای صورتش است ! آن چیزی که برایش مهم است تنها در آوردن همان رنگ دلخواه است و درآن زمان نه زمان برایش معنی دارد نه غذا نه... !
بعد از ظهرش کلی لباس پرو میکند تا لباس مناسبش را پیدا کند ! باید آستین حلقه ای باشد ! آستین که در عروسی یک کم پایین بیاید ملت فکر میکنن او امل است !
پاهایش باید دیده شود و گرنه فکر میکنن پاهایش سیاه است یا کریه !
باید در عروسی همرنگ جماعت شد و گرنه رسوا میشوی ! آهنگ بلند است و میان دختران و پسران می رقصد !
او احساس شادی میکند ! رقص هایی که آموزش دیده است را به نمایش میگذارد و دیگران شبیه به خودش او را تشویق میکنند ! و او سرشار میشود از ذوق
باز هم زمان میگذرد و روز پنج شنبه میان رقص های او به شب میرسد !
و اما من ,پنشنبه شب میروم هیئت و او مرا امل میخواند !
او میگوید دکان باز کرده اید هر پنج شنبه هیئت , اگر جشن نباشد پنج شنبه , پس روضه است و گریه ! یکم شاد باش , یکم زندگی کن ! خدا هم راضی به غم همیشگی بنده هایش نیست!
این بار من نمیخواهم از روانشناس های غرب و شرق بگویم که اعتراف کرده اند به شادی باطنی من و به شادی ظاهری او !
من این بار قرار نیست او را هدف قرار بدهم من این بار میخواهم فقط از خودم بگویم ! از همین پنج شنبه ها که جشن نباشد , گریه است !
میخواهم به او بگویم که چقدر شادم میان گریه هایم ! میخواهم بنویسم که پارادوکسی در کار نیست و جسمم گریه میکند و روحم میخندد !
آنقدر میخندد که مملو میشود از شادی !
میخواهم بنویسم و بگویم ! که یاد بگیرد و فراموش نکند , لبخند بعد هیئت ناخودآگاه بر لبانم مینشیند !
نمیدانی چقدر حس خوبی است وقتی در یک هوای سرد وضو میگیری و میدوی برای رسیدن به نماز جماعت در حالیکه میلرزی ,اما امام جماعت را میبینی که به رکوع میرود و بی اختیار صدایت را بالا میبری که یا الله !
امام جماعت میشنود و صلواتی هم آخر ذکرش می فرستد تا تو برسی به بندگیت ! و الله اکبر .. تو هم مدهوش میشوی میان بندگی خدا !
و نمیدانی چقدر حس خوبی است وقتی کنار دستیت دستش را به سوی تو دراز میکند و میگوید قبول باشد و چقدر زیباست وقتی لبخند میزنی دست هایش را در دستانت میگذاری و با محبت میگویی : قبول حق ..
شاید برایت غریب باشد اما هیچ وقت و هیچ گاه و در هیچ لحظه ای , با نگاه کردن به اشک هایم و صدای بلند گریستنم مرا افسره و غمگین مخوان !
آری در عزاداری ها من غمگینم , اما غمگینی که از شادی خرسندی اش خیلی بیشتر است !
خاصیت عشق است ! مجنون همیشه مجنون است و دچار جنون اما اگر صد بار , و هزار بار به عقب برگردد, لیلی راکه حس کند باز مجنون بودن انتخاب اول و آخر اوست ...
این را هم بدان , همان روز های جشنمان هم , پس از آن همه کف زدن و خندیدن و..همه هیئتیون انتظار میکشند که میان خندیدنشان با مناجات آخر مداح گریه کنند !
همان جایی که مداح برای حسن ختام مجلس میخواند : چقدر لحظات بی تو سنگینه سنگینه !
هان ...حواست هست ! جمعه شده است و تو هنوز هم داری میان پسران و دختران میرقصی و ادعا میکنی امل نیستی ...
[ دوشنبه 92/12/5 ] [ 12:28 عصر ] [ پوریا ]